زندگی دردناک دختر ۱۰ ساله زمانی فاش شد که مادرش به پلیس شکایت کرد و سپس نزد یک وکیل رفت و درخواست کمک کرد.
نسترن، مادر جوان دختر ۱۰ ساله، گفت: شوهر دوم من که پدر دخترم نیست به او تعرض و شرایط وحشتناکی را برای دخترم ایجاد کرده است و من درخواست کمک دارم.
وی درباره زندگیاش گفت: خانوادهها با ازدواج من و مصطفی مخالف بودند. آنقدرمخالفت و سختگیریها ادامه یافت تا بالاخره من و مصطفی شبانه راهی شیرازشدیم و پس از چند روز آوارگی در شاهچراغ عقد کردیم و در این شهر ماندگار شدیم. اول زندگی با تمام سختیها و مشکلاتش برای من و مصطفی که عاشق هم بودیم، شیرین و جذاب بود تا اینکه دخترم نازنین دنیا آمد. با تولد دخترم فکر کردیم خانوادهها گذشته را فراموش میکنند و به خاطرتولد اولین نوه خانواده هم که شده در این شیرینی با ما شریک میشوند و ما را میبخشند؛ اما گذشت زمان نه تنها باعث فراموشی نشده بلکه نفرت و خشم خانوادهها بیشترشده بود.
این زن ادامه داد: طرد شدن از خانواده در کنار اوضاع بد مالی و گرفتارهای جور کردن مایحتاج ابتدایی یک زندگی سه نفره آن هم با حقوق کارگری واقعا سخت بود. به چشم میدیدم که مصطفی مثل شمع آب میشد و دم نمیزد. او در یک هتل کار میکرد تا اینکه یک روز صبح از هتل زنگ زدند و گفتند بیا جنازه شوهرت را تحویل بگیر. شوهرم خودکشی کرده بود. چند روز پس از خودکشی مصطفی پیامهای گوشیام را چک کردم و متوجه شدم شوهرم قبل از خودکشی برایم پیام فرستاده و نوشته است: نسترن جان، هر روز و شبی که میام خونه و دستم خالی هست پیش تو و دخترمون خجالت میکشم، من مرد این شرایط نیستم حلالم کن…
نسترن ادامه داد: پس از مرگ مصطفی، مدیر هتل، من را استخدام کرد و چند سال بعد با یکی از کارگران هتل به نام مراد ازدواج کردم. هر چقدر مصطفی مرد بود این مراد از خدا بیخبر نامرد بود. نازنین ۱۰ ساله بود که با مراد ازدواج کردم. چارهای نداشتم و باید با بدخلقی و بد دلیهای مراد کنار میآمدم و دم نمیزدم. او هم نهایت سوء استفاده را از بیکسی من میکرد و همه جوره ظلم میکرد. کافی بود میدید با یکی از کارگرهای هتل حرف میزنم. تا یک هفته باید جواب پس میدادم که با طرف چه سر و سری دارم.
این زن درباره شکایتش از شوهرش گفت: چند مرتبه که از سرکار برمیگشتم میدیدم نازنین چشماش سرخ شده و گریه کرده است. هربار به او میگفتم مادر چی شده؟ میگفت دلم برای بابا مصطفی تنگ شده و گریه کردم تا اینکه چند روز پیش از هتل مرخصی گرفتم و مخفیانه داخل خانه رفتم که دیدم مراد دخترم را مورد آزار و اذیت قرار میدهد.
وقتی دختر ۱۰ ساله مورد بازجویی قرار گرفت، گفت: حدود دو سال است که مراد، من را آزار و اذیت جنسی میکند. او من را تهدید کرده بود که اگر به مادرم یا معلمم حرفی بزنم مادرم را طلاق میدهد و ما آواره میشویم. من از ترس اینکه بدبخت شویم چیزی نگفتم تا اینکه مادرم فهمید.
با توجه به شکایت مطرح شده و مدارک موجود حکم بازداشت ناپدری نازنین صادر؛ اما متهم متواری شد.
محمد هادی جعفرپور وکیل نازنین و مادرش درباره این خبر گفت: حسب اظهارات نازنین و مادرش، ابتدا با کلینیک مشاوره خانواده هماهنگ کردم تا نازنین را تحت درمان و روانکاوی قرار دهد. با توجه به وضعیت نازنین از دادستان وقت ملاقات گرفتم تا پیش از ارائه شکواییه و شروع تشریفات دادسرا به جهت عدم وجود پدر روند صدور دستور تعیین قیم اتفاقی در دفاع از حقوق نازنین و نظارت ایشان بر تحقیقات مقدماتی تسریع شود.
این وکیل دادگستری ادامه داد: اعلام جرم در چنین مواقعی همواره با دو چالش بزرگ رو به رو است؛ یکی ترس بزهدیده از بیان حقایق و دیگری نقصان ادله اثبات وقوع جرم؛ لذا حین تنظیم شکواییه درخواست اخذ نظر پزشکی قانونی وکارشناس روانشناسی با موضوع شناسایی مدت زمان آزار جنسی و تعیین نوع آزار و اذیتهای مراد علیه دختر بچه را مطرح کردم. خوشبختانه دادستان نهایت همکاری را در این مورد داشت و با دستوری خاص ضابطین قضایی و کارشناسان مرتبط با قضیه را متوجه حساس بودن موضوع کرد. اگر چه متواری شدن مراد تا حدودی روند رسیدگی را دچار مشکل میکرد، اما عدم حضورش قرینهای بود بر اثبات ادعای ما که باید نهایت استفاده را از آن میکردم.
بنابر گواهی پزشکی قانونی، فارغ از اینکه آسیبهای روحی-روانی فراوانی به نازنین وارد شده بود، آسیبهای جنسی وارده بر وی در قالب رابطه نامشروع غیر از زنا مشخص بود؛ بنابراین از دادستان استدعا کردم بنا برماده ۵ قانون حمایت از کودکان و نوجوانان (مصوب ۲۵/۹/۸۱) که چنین جرایمی را از جمله جرایم عمومیمعرفی کرده شخصا علیه مراد اعلام جرم کنند تا مستند به ماده ۶۳۷ قانون مجازات اسلامی و ماده ۲ و ۴ قانون حمایت از کودکان، کیفرخواست علیه مراد صادر شود.
با این درخواست این فرض که ممکن است مراد نسترن را تحت فشار قرار دهد تا از ادامه شکایت خویش صرفنظر کند نیز مردود کردم و راه برای خلاص شدن نسترن از تهدیدات مراد باز شد.
بنا بر دستور دادستان حکم جلب سیار مراد صادر شد و ماموران آگاهی با رد یابی خط موبایل، وی را در روستاهای اطراف شیراز دستگیر و به بازداشتگاه اعزام کردند. با توجه به وضعیتی که پیش آمده بود ادامه زندگی مراد و نسترن امری باطل و غیرممکن بود، اما تنها حربه و ترفند مراد همین بود که از این طریق نسترن را تحت فشار قرار دهد؛ لذا به موازات پرونده تعرض، پرونده مطالبه مهریه، نفقه و.. به انضمام طلاق از سوی نسترن را علیه مراد مطرح و در جریان پرونده کیفری، از سوی نازنین دادخواست ضرر و زیان ناشی از جرم را نیز تقدیم محکمه کردم تا هزینههای روانکاوی و…نازنین تامین شود.
علی رغم پیشرفت پرونده کیفری، ترس و نگرانی نسترن از وضعیت آینده مراد و فارغ شدن وی از زندان و…را احساس میکردم تا جایی که بعضا برخلاف میل باطنیاش، با روند پرونده طلاق و…مخالفت میکرد؛ اما اصرارهای نازنین وی را تشویق به ادامه مسیر میکرد. برای آرامش خاطر این زن ماده ۲۳ قانون مجازات اسلامی را در باب مجازاتهای تکمیلی مانند الزام به اقامت در مکان مشخص و.. را برایش شرح دادم تا خیالش از تهدیدات احتمالی مراد راحت شود.
در نهایت حکم محکومیت به تحمل ۹۹ ضربه شلاق بابت رابطه نامشروع به انضمام تحمل حبس و…به استناد قانون حمایت از کودکان و نوجوانان که به مراد ابلاغ شد.
از قاضی ناظر زندان درخواست کردم تا اجازه دهند ملاقاتی با مراد داشته باشم که پذیرفتند. در ملاقات با مراد با این هدف که با شرایط تعیین شده در باب مهریه و طلاق نسترن و…کنار بیاید از عواقب احتمالی پروندههایی که علیه وی مطرح شده بود صحبت کردم. علیرغم بدقلقی ابتدایی اش، اما زمانی که کل جریان را برایش شرح دادم قبول کرد تا وجهی به عوض مهریه و…به نسترن بپردازد و از داخل زندان ترتیب تفویض وکالت در طلاق را بدهد. به این ترتیب و با توجه به مجازات تکمیلی مندرج در حکم، خیال نسترن از اذیت و آزارهای احتمالی مراد راحت شد و مادر و دختر گوشهای از این شهر به زندگی خویش مشغول شدند.